آرشا جونآرشا جون، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
آرشا جونآرشا جون، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
آرشا جونآرشا جون، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
آرشا جونآرشا جون، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

آرشاشاه مردان

واما بهاری که گذشت

1 -شروع سال 92 وفروردین ماه طبق رول خیلی سالهای دیگر آرشا جون درخوزستان بسر برد وبعداز کلی شیطنت وبازیگوشی (درکنارپسردایی اش فرداد)وگشت وگذار ،نیمهفروردین ماه به خانه بازگشتیم. 2-آرشا جون جشن تولدچهارسالگی اش را چون میخواست در مهدکودک جشن بگیرد سه ماه زودتر ودر اردیبهشت ماهدر مهدبرگزار کرد .(بعد از جشن اجازه نمی داد کیک رو تقسیم کنند ومی گفت باید بریمخونمون ) 3-آخر اردیبهشت ماههم جشن پایان سال مهدشون بودکه شیرین کاری ها وشیطنت های آرشا در اون روز سوژه شدهبود.(زمان اجرای برنامه ها آرشا برای رسوندن خودش پشت میکروفن درآوردن صداهای عجیبوغریب ومانوردادن روی صحنه هرکاری می کرد .) 4- از اول خرداد ماههم آرشا جون دیگه مهد نمیره وپیش عمه...
9 ارديبهشت 1393

آرشا وتابستان 92

  همانطور که گفتم آرشا این روز ها را درخانه وکنار عمه جون (پرستارش )سر میکنه وحسابی حوصله اش سر میره برای رهایی از کلافگی وروزمرگی تصمیم گرفتیم آرشا جون رو کلاس زبان بفرستیم .اما بعد از یک جلسه گفت توی کلاس سردرد گرفتم ودیگه دوست ندارم برم .بنابراین دیگه کلاس نفرستادمش چون خودم هم به این نتیجه رسیدم که کلاسش کسل کننده است .حالا کتابهای زبان رو گرفتم که خودم توی خونه باهاش کارکنم .  
9 ارديبهشت 1393

واما خاطرات جدید آرشا

آرشا الان در حال مسواک زدن است یک صندلی گذاشته جلوی سینک ظرفشویی وداره مسواک میزنه توی مدتی که گذشت آرشا جون باز مسافراتی داشت به خوزستان وشرکت در عروسی خاله آزاده اش.هرجا که توی راه خسته وکلافه می شد میگفت اصلا نباید مسافرت میامدیم ُواصلا خاله آزاده نباید عروس کلی خوش گذروند می شد.درمسیر رفت وبرگشت هم توقف هایی در شمال (آمل (خونه عموباباش )-بابلسر وگرگان (خونه دوست هامون)داشتیم ). اما مهمتر از همه اینکه آرشا بزودی صاحب یه خواهر میشه.الانم گاهی اوقات شیطنت میکنه وگاهی اوقات هم محبتش گل میکنه .معلوم نیست نی نی کجا به دنیا بیاد دزفول یا شیروان .ولی آرشا امشب میگفت مامان تو برودزفولرز که نی نی خواست به دنیا بیاد زنگبزن من وبابا میایم دزف...
9 ارديبهشت 1393

<no title>

اين روزها آرشاي عزيز وبابا ومامان  وهمه اعضاي خانواده براي به دنيا اومدن خواهر جون آرشا لحظه شماري مي كنند . وتا چند روز ديگه قراره به لطف خدا خانواده سه نفره ما چهار نفره بشه . در كناراون اين روزها آرشا به قول خودش در حال "خوش گذروندن "در خونه مادر جونه وبا پسردايي اش فرداد مشغول شيطنت وبازي و.....  
9 ارديبهشت 1393

تولد آرشیدا جون

با سلام  توی مدتی که به وب گل پسرم سر نزدم اتفاقهای زیادی افتاد ومهمتر از همه تولد آرشیدا خواهر جون آرشا بود .وتوی این مدت علی رغم م تمام تلاشی که من وباباش میکنی تا آرشا فکر نکنه که با اومدن آرشیدا کمتر به فکر اون هستیم ولی بازم احساس میکنیم  که پسر داره روزهای سختی روسپری میکنه . رفتار وحرکات آرشا نشون میده که خواهر جون رو از صمیم قلب دوست داره .صبح که از خواب بیدار میشه اول میاد سراغ خواهر جون وبوسش میکنه وبیدارش میکنه .بعد از برگشتن از مهد هم اول میاد سراغ خواهر جون (البته با دست نشسته ) آرشا جون مهدش رو به دلایلی عوض کرده ویه مهد جدید میره (شکوفا )   ...
9 ارديبهشت 1393

خاطرات آرشا جون

امشب بابا رفته مسجد روستا برای شرکت در مراسم عزداری امام  حسین من وآرشا وآرشیدا تنها هستیم .آرشا برای برگشتن بابا لحضه شماری می کنه ..صدای هر ماشینی رومیشنوه میره توی حیاط رونگاه میکنه .بعد هم تکرار تلفن رو زد وشماره باباش روگرفت بابا که جواب نداد با شیرین زبونی تمام ژست آدم بزرگها رو گرفت وگفت این چه وضعیه میری بیرون روو نکاه میکنی نیومده .میری سر لب تاپ می بینی بابا نیست .توی انباری رو نگاه می کنی شاید اونجا باشه نیست .شماره اش رومیگیری جواب نمیده و... ومامان کلی توی دلش خندید . امشب آرشا میگفت  میخوام برم دانشگاه گفتم چه رشته ایی گفت محیط زیست گفتم خب بهداشت محیط بخون گفت زیادهم خوشم نمیاد  گفتم چرا گفت بخاطر ماموریتهاش...
9 ارديبهشت 1393