<no title>
واما بهاری که گذشت
1 -شروع سال 92 وفروردین ماه طبق رول خیلی سالهای دیگر آرشا جون درخوزستان بسر برد وبعداز کلی شیطنت وبازیگوشی (درکنارپسردایی اش فرداد)وگشت وگذار ،نیمهفروردین ماه به خانه بازگشتیم. 2-آرشا جون جشن تولدچهارسالگی اش را چون میخواست در مهدکودک جشن بگیرد سه ماه زودتر ودر اردیبهشت ماهدر مهدبرگزار کرد .(بعد از جشن اجازه نمی داد کیک رو تقسیم کنند ومی گفت باید بریمخونمون ) 3-آخر اردیبهشت ماههم جشن پایان سال مهدشون بودکه شیرین کاری ها وشیطنت های آرشا در اون روز سوژه شدهبود.(زمان اجرای برنامه ها آرشا برای رسوندن خودش پشت میکروفن درآوردن صداهای عجیبوغریب ومانوردادن روی صحنه هرکاری می کرد .) 4- از اول خرداد ماههم آرشا جون دیگه مهد نمیره وپیش عمه...
نویسنده :
مامان وبابا
22:14
آرشا وتابستان 92
همانطور که گفتم آرشا این روز ها را درخانه وکنار عمه جون (پرستارش )سر میکنه وحسابی حوصله اش سر میره برای رهایی از کلافگی وروزمرگی تصمیم گرفتیم آرشا جون رو کلاس زبان بفرستیم .اما بعد از یک جلسه گفت توی کلاس سردرد گرفتم ودیگه دوست ندارم برم .بنابراین دیگه کلاس نفرستادمش چون خودم هم به این نتیجه رسیدم که کلاسش کسل کننده است .حالا کتابهای زبان رو گرفتم که خودم توی خونه باهاش کارکنم .
نویسنده :
مامان وبابا
22:14
<no title>
واما خاطرات جدید آرشا
آرشا الان در حال مسواک زدن است یک صندلی گذاشته جلوی سینک ظرفشویی وداره مسواک میزنه توی مدتی که گذشت آرشا جون باز مسافراتی داشت به خوزستان وشرکت در عروسی خاله آزاده اش.هرجا که توی راه خسته وکلافه می شد میگفت اصلا نباید مسافرت میامدیم ُواصلا خاله آزاده نباید عروس کلی خوش گذروند می شد.درمسیر رفت وبرگشت هم توقف هایی در شمال (آمل (خونه عموباباش )-بابلسر وگرگان (خونه دوست هامون)داشتیم ). اما مهمتر از همه اینکه آرشا بزودی صاحب یه خواهر میشه.الانم گاهی اوقات شیطنت میکنه وگاهی اوقات هم محبتش گل میکنه .معلوم نیست نی نی کجا به دنیا بیاد دزفول یا شیروان .ولی آرشا امشب میگفت مامان تو برودزفولرز که نی نی خواست به دنیا بیاد زنگبزن من وبابا میایم دزف...
نویسنده :
مامان وبابا
22:14
<no title>
اين روزها آرشاي عزيز وبابا ومامان وهمه اعضاي خانواده براي به دنيا اومدن خواهر جون آرشا لحظه شماري مي كنند . وتا چند روز ديگه قراره به لطف خدا خانواده سه نفره ما چهار نفره بشه . در كناراون اين روزها آرشا به قول خودش در حال "خوش گذروندن "در خونه مادر جونه وبا پسردايي اش فرداد مشغول شيطنت وبازي و.....
نویسنده :
مامان وبابا
22:14
تولد آرشیدا جون
با سلام توی مدتی که به وب گل پسرم سر نزدم اتفاقهای زیادی افتاد ومهمتر از همه تولد آرشیدا خواهر جون آرشا بود .وتوی این مدت علی رغم م تمام تلاشی که من وباباش میکنی تا آرشا فکر نکنه که با اومدن آرشیدا کمتر به فکر اون هستیم ولی بازم احساس میکنیم که پسر داره روزهای سختی روسپری میکنه . رفتار وحرکات آرشا نشون میده که خواهر جون رو از صمیم قلب دوست داره .صبح که از خواب بیدار میشه اول میاد سراغ خواهر جون وبوسش میکنه وبیدارش میکنه .بعد از برگشتن از مهد هم اول میاد سراغ خواهر جون (البته با دست نشسته ) آرشا جون مهدش رو به دلایلی عوض کرده ویه مهد جدید میره (شکوفا ) ...
نویسنده :
مامان وبابا
22:14
خاطرات آرشا جون
امشب بابا رفته مسجد روستا برای شرکت در مراسم عزداری امام حسین من وآرشا وآرشیدا تنها هستیم .آرشا برای برگشتن بابا لحضه شماری می کنه ..صدای هر ماشینی رومیشنوه میره توی حیاط رونگاه میکنه .بعد هم تکرار تلفن رو زد وشماره باباش روگرفت بابا که جواب نداد با شیرین زبونی تمام ژست آدم بزرگها رو گرفت وگفت این چه وضعیه میری بیرون روو نکاه میکنی نیومده .میری سر لب تاپ می بینی بابا نیست .توی انباری رو نگاه می کنی شاید اونجا باشه نیست .شماره اش رومیگیری جواب نمیده و... ومامان کلی توی دلش خندید . امشب آرشا میگفت میخوام برم دانشگاه گفتم چه رشته ایی گفت محیط زیست گفتم خب بهداشت محیط بخون گفت زیادهم خوشم نمیاد گفتم چرا گفت بخاطر ماموریتهاش...
نویسنده :
مامان وبابا
22:14
آرشا در پاییز 92
با سلام .باز اومدم تا اتفاقات جدید رو ثبت کنم وا اتفاقات شیرین شروع میکنم : ا۱۰ول از همه اینکه بیستم آذر (چهارشنبه گذشته ) دهمین سالگرد ازدواج مامان وبابا ی آرشا بود .روز خوبی بود .باهم شام رفتیم هتل .بعد هم آتلیه یه عکس یادگاری گرفتیم. ۲- چند وقتی است آرشا جون مریضه .تقریبا از وقتی خواهر جون به دنیا اومده .بعد از کلی آزمایش واین ور واون ور دکتر بردن به این نتیجه رسیدیم که احتمال قوی مشکلش روحی باشه تا جسمی .هنوز هم بهبودی کامل پیدانکرده با این که ماتمام سعی مون رو میکنیم که احساس حسادت نکنه ولی گل پسرم خیلی حساس تشریف داره ۳-یه روز که آرشا وآرشیداروبردیم بجنورد .موقع برگشتن وقتی به شیروان رسیدیم آرشا جون گفت ما...
نویسنده :
مامان وبابا
22:14