آرشا جونآرشا جون، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
آرشا جونآرشا جون، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
آرشا جونآرشا جون، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
آرشا جونآرشا جون، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

آرشاشاه مردان

تولد آرشیدا جون

با سلام  توی مدتی که به وب گل پسرم سر نزدم اتفاقهای زیادی افتاد ومهمتر از همه تولد آرشیدا خواهر جون آرشا بود .وتوی این مدت علی رغم م تمام تلاشی که من وباباش میکنی تا آرشا فکر نکنه که با اومدن آرشیدا کمتر به فکر اون هستیم ولی بازم احساس میکنیم  که پسر داره روزهای سختی روسپری میکنه . رفتار وحرکات آرشا نشون میده که خواهر جون رو از صمیم قلب دوست داره .صبح که از خواب بیدار میشه اول میاد سراغ خواهر جون وبوسش میکنه وبیدارش میکنه .بعد از برگشتن از مهد هم اول میاد سراغ خواهر جون (البته با دست نشسته ) آرشا جون مهدش رو به دلایلی عوض کرده ویه مهد جدید میره (شکوفا )   ...
9 ارديبهشت 1393

خاطرات آرشا جون

امشب بابا رفته مسجد روستا برای شرکت در مراسم عزداری امام  حسین من وآرشا وآرشیدا تنها هستیم .آرشا برای برگشتن بابا لحضه شماری می کنه ..صدای هر ماشینی رومیشنوه میره توی حیاط رونگاه میکنه .بعد هم تکرار تلفن رو زد وشماره باباش روگرفت بابا که جواب نداد با شیرین زبونی تمام ژست آدم بزرگها رو گرفت وگفت این چه وضعیه میری بیرون روو نکاه میکنی نیومده .میری سر لب تاپ می بینی بابا نیست .توی انباری رو نگاه می کنی شاید اونجا باشه نیست .شماره اش رومیگیری جواب نمیده و... ومامان کلی توی دلش خندید . امشب آرشا میگفت  میخوام برم دانشگاه گفتم چه رشته ایی گفت محیط زیست گفتم خب بهداشت محیط بخون گفت زیادهم خوشم نمیاد  گفتم چرا گفت بخاطر ماموریتهاش...
9 ارديبهشت 1393

واما بهاری که گذشت

1 -شروع سال 92 وفروردین ماه طبق رول خیلی سالهای دیگر آرشا جون درخوزستان بسر برد وبعداز کلی شیطنت وبازیگوشی (درکنارپسردایی اش فرداد)وگشت وگذار ،نیمهفروردین ماه به خانه بازگشتیم. 2-آرشا جون جشن تولدچهارسالگی اش را چون میخواست در مهدکودک جشن بگیرد سه ماه زودتر ودر اردیبهشت ماهدر مهدبرگزار کرد .(بعد از جشن اجازه نمی داد کیک رو تقسیم کنند ومی گفت باید بریمخونمون ) 3-آخر اردیبهشت ماههم جشن پایان سال مهدشون بودکه شیرین کاری ها وشیطنت های آرشا در اون روز سوژه شدهبود.(زمان اجرای برنامه ها آرشا برای رسوندن خودش پشت میکروفن درآوردن صداهای عجیبوغریب ومانوردادن روی صحنه هرکاری می کرد .) 4- از اول خرداد ماههم آرشا جون دیگه مهد نمیره وپیش عمه...
9 ارديبهشت 1393

آرشا وتابستان 92

  همانطور که گفتم آرشا این روز ها را درخانه وکنار عمه جون (پرستارش )سر میکنه وحسابی حوصله اش سر میره برای رهایی از کلافگی وروزمرگی تصمیم گرفتیم آرشا جون رو کلاس زبان بفرستیم .اما بعد از یک جلسه گفت توی کلاس سردرد گرفتم ودیگه دوست ندارم برم .بنابراین دیگه کلاس نفرستادمش چون خودم هم به این نتیجه رسیدم که کلاسش کسل کننده است .حالا کتابهای زبان رو گرفتم که خودم توی خونه باهاش کارکنم .  
9 ارديبهشت 1393